جدول جو
جدول جو

معنی دیده بانی - جستجوی لغت در جدول جو

دیده بانی
(دی دَ)
دیدبانی. عمل و شغل دیده بان. کار دیده بان:
چرا از دیو جستم مهربانی
چرا از کور جستم دیده بانی.
(ویس و رامین).
چه آن کز او بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جوید دیده بانی.
(ویس و رامین).
دیده بانی مجو، ز دیدۀ کور
آب شیرین نزاید از گل شور.
مکتبی.
اگر چشمان نکردی دیده بونی
چه دونی دل که خوبان در کجابی.
باباطاهر.
- امثال:
از کور دیده بانی نیاید
لغت نامه دهخدا
دیده بانی
عمل و شغل دیده بان
تصویری از دیده بانی
تصویر دیده بانی
فرهنگ لغت هوشیار
دیده بانی
پاسداری، دیدبانی، دیده وری، کشیک، مراقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیده باز
تصویر دیده باز
کسی که چشم هایش باز است و می بیند، کنایه از نظرباز، چشم چران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده بان
تصویر دیده بان
سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، نگاهبان، دیدبان، دیده ور، قراول، دیده دار
فرهنگ فارسی عمید
(دی دَ / دْ)
عمل دیدبان:
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو میکن دیدبانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. واقع در 12 هزارگزی شمال باختر سوریان و 48 هزارگزی شوسه شیراز به اصفهان با 127 تن سکنه. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکّب از: دیده + وان = بان، دیدوان. دیدبان. دیده بان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکب از ده و ’لو’ که پسوند نسبت و تملک ترکی است، ورق قمار که ده خال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار در 90 هزارگزی باختر لار کنار راه فرعی بیرم به لار با 195 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دَ)
نام مادر احمد بن محمد بن خلف اللیث، دختر محمد بن عمرولیث است. و خلف بن احمد را که خلف بانو گویند نسبت به جده کنند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ /دِ)
بوسیدن چشم. بوسه بر دیده دادن.
- دیده بوسی کردن، بوسیدن چشم: حسن را از جانب من دیده بوسی کنید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ ذَ)
معرب دیده بان. رجوع به دیدبان و دیده بان و المعرب جوالیقی ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده باز
تصویر دیده باز
کسیکه چشمهایش باز است و می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبان، دیده ور، قراول، مراقب، نگهبان، یزک
فرهنگ واژه مترادف متضاد